مرگ در سایهی جنگ و اعدام
. در روزگاری که ایران بار دیگر درگیر تنشهای منطقهای و بحرانهای داخلی است، خبرها از دو جبههی مرگ میرسد:
از یک سو، در جریان جنگ ۱۲ روزه میان ایران و اسرائیل، نزدیک به ۹۰۰ تا ۱٬۱۰۰ نفر از مردم کشور کشته شدند، و از سوی دیگر، در همان ماهها و ماههای پیش و پس از آن، بنا بر گزارش نهادهای مستقل حقوق بشری، بیش از ۱٬۲۷۰ نفر در زندانهای جمهوری اسلامی اعدام شدهاند تنها در یک ماه، ۲۱۷ نفر به دار آویخته شدند.
این دو عدد، هرچند از دو میدان متفاوت میآیند، اما در کنار هم تصویری تکاندهنده از وضعیت کنونی ایران بهدست میدهند.
جامعهای که در بیرون درگیر جنگ و درون اسیر خشونت دولتی است،
سرزمینی که مرگ، نه حادثهای ناگهانی، بلکه سازوکارِ مستمر قدرت شده است.
یعنی هم جنگ بیرونی و هم خشونت درونی .
در جنگ ۱۲ روزه، آمار رسمی و غیررسمی تلفات متفاوت است، اما برآوردها نشان میدهد که حدود هزار ایرانی در اثر حملات نظامی و بمبارانها جان خود را از دست دادند.
در نگاه نخست، این فاجعه حاصل منازعهای خارجی است ، اما اگر دقیقتر بنگریم، این جنگ و دهها بحران مشابه آن، نتیجهی مستقیم سیاستهای پرتنش و اقتدارگرایانهی داخلی و خارجی حاکمیت ایران است.
حکومتی که از آغاز، امنیت ملی را با گسترش نفوذ نظامی در منطقه یکی دانسته، امروز بهای آن را مردم با جان خود میپردازند.
اما آنچه بیش از هر چیز وجدان عمومی را جریحهدار میکند، این است که تعداد قربانیان در زندانهای ایران، حتی از قربانیان جنگ نیز بیشتر است.
اعدام، که روزگاری در قوانین کیفری آخرین و استثناییترین مجازات تلقی میشد، امروز به روال روزمرهی دستگاه قضایی بدل شده است.
آمارهای نهادهای بینالمللی نشان میدهد که ایران اکنون بالاترین نرخ اعدام در جهان نسبت به جمعیت را دارد و بخش بزرگی از این اعدامها مربوط به اقلیتهای قومی، زندانیان سیاسی و متهمان جرایم مواد مخدر است .گروههایی که کمترین امکان دفاع از خود را دارند.
سیاست مرگ ، قدرتی است که از زندگی میترسد!
در جامعهای که هر ماه صدها نفر با حکم رسمی دولت کشته میشوند، نمیتوان از «عدالت» یا «امنیت» سخن گفت.
این سطح از خشونت نه نشانهی قدرت، بلکه نشانهی هراس حاکمیت از جامعهای است که دیگر فرمانبردار نیست.
حکومتهایی که توانایی اصلاح، گفتوگو و جلب رضایت مردم و مشروعت خود را از دست میدهند، برای بقا به ترس متوسل میشوند؛ و هیچ ابزاری چون اعدام، برای القای ترس مؤثرتر نیست.
در واقع، ما با نوعی «سیاست مرگ» (نکروپولیتیک) روبهرو هستیم؛ سیاستی که زندگی و مرگ شهروندان را به ابزار حفظ قدرت بدل کرده است.
در چنین سیستمی، مرگ نه تنها مجازات که پیام است ،پیامی به جامعه برای سکوت، برای تسلیم، برای فراموشی عدالت!
ادامهی این وضعیت، کشور را در مسیر فروپاشی اجتماعی و اخلاقی قرار داده است.
وقتی حکومت مشروعیت خود را از طریق اعدام، سرکوب و حذف مخالفان جستوجو میکند، در واقع ریشهی مشروعیت را از زمین میکَند.
در این شرایط، جامعه نه از بیرون که از درون میپوسد، بیاعتمادی، ترس، مهاجرت گسترده، بیتفاوتی سیاسی و ناامیدی عمومی نشانههای این فرسایش هستند.
اگر امروز سخن از «تحول بنیادین» میگوییم، مقصود انقلابی خونین و سرنگونی کور نیست؛ بلکه دگرگونیای است که از آگاهی، همبستگی و سازمانیابی نیروهای اجتماعی برخیزد.
تحولی که با تکیه بر ارزشهای دموکراسی، عدالت اجتماعی، آزادی بیان و کرامت انسانی بتواند جان تازهای در کالبد این جامعه فرسوده بدمد.
راه آینده باید مسیر از مرگ به زندگی را هموار کند.
اکنون بیش از هر زمان دیگر، وظیفه نیروهای ملی، دموکراتیک و تحولخواه آن است که در برابر نهادینه شدن مرگ بایستند.
باید صدای قربانیان بینام اعدامها، کارگران بیحقوق، زنان ستمدیده و جوانان ناامید را به گوش جامعه و جهان رساند.
این مقاومت نه در میدان جنگ، که در میدان آگاهی و همبستگی اجتماعی معنا دارد.
اگر قدرت سیاسی در ایران مرگ را ابزار خود کرده است، مردم باید زندگی را سلاح خود کنند .با ایستادگی، با پیوند، با بازسازی امید.
آیندهی ایران نه در سایهی اعدام و خون، بلکه در زیستن آزاد، برابر و انسانی ممکن خواهد شد.
علی جنوبی
سه شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴ ( 11,11,2025)