رحمان

با پاییز می‌آیم
گاه از دلِ مه 
و برگهایِ زرد و نارنجی
با زخمِ بی‌مهری از فصلِ برگ‌ریزان
تاب آورم
که شعرم را در زمستان،
تن‌پوشِ جان‌هایِ عاشق سازم.

مهر،
تنها یکی از زادروزهای من است،
که سرآغازم را 
پُرشکوه جشنی 
خواستند بِرُبایند
از سینه‌ی سرخِ تاریخ

با پاییز می‌آیم
هنوز پشتِ پلک‌هایم،
سکوتِ شب است
و آوازِ پرنده‌ها

قفلِ سنگینی بر دهانها
و زندان‌ها زدند،
اما با آوازِ سپیدارها 
و بازوانِ گره‌خورده
در آستانه‌یِ سپیده‌دم،
آنها را خواهند گشود.

رحمان   آبان ۱۴۰۴
 


Source URL: https://www.bepish.org/node/12931