مخالفان جمهوری اسلامی، با وجود درد مشترک، از هم دورند؟

میان مخالفان جمهوری اسلامی، از طیفهای مختلف فکری، یک نقطهی اشتراک همیشگی وجود دارد: مخالفت با نظم حاکم و تمایل به ساختن آیندهای متفاوت. اما همین اشتراک، تا امروز نتوانسته پایهای برای همبستگی و همکاری مؤثر شود. این پرسش همچنان در ذهن بسیاری از مردم و حتی فعالان سیاسی جاری است: چرا مخالفان، با وجود درد مشترک، اینقدر از هم فاصله دارند؟ چرا تلاشها برای ائتلاف یا همصدایی یکی پس از دیگری ناکام میمانند؟ آیا این یک ویژگی فرهنگی داخلی است یا پدیدهای جهانی؟
تاریخ سیاسی معاصر جهان، پر است از نمونههایی که مخالفان حکومتهای اقتدارگرا، تا آخرین روز عمر آن حکومتها، درگیر اختلافات داخلی بودهاند. در آلمان نازی، اپوزیسیون ترکیبی از لیبرالها، چپها و محافظهکاران بود که بهسختی توانستند یکدیگر را تحمل کنند. در آفریقای جنوبی، در مبارزه با آپارتاید، جناحهای مخالف – از مارکسیستهای رادیکال تا ناسیونالیستهای سنتی – دچار شکافهای جدی بودند. در چنین فضاهایی، سرکوب شدید و نبود امکان گفتوگو، ائتلافسازی و تمرین دموکراسی، باعث میشود رقابت سیاسی به دشمنی و طرد متقابل بدل شود. بنابراین، تفرقه در اپوزیسیونها پدیدهای است که نه نوظهور است و نه منحصر به ایران.
با این حال، باید پرسید آیا اختلافات میان مخالفان جمهوری اسلامی، از سطح معمول فراتر رفتهاند؟ تا حدی، پاسخ مثبت است. شدت ایدئولوژیک بودن برخی جریانها – از چپ رادیکال تا سلطنتطلب و اسلامگرای اصلاحطلب – نبود توافق بر سر اصول پایهای مانند نوع حکومت آینده (جمهوری، سلطنت، فدرالیسم و…)، تجربهی اندک کار گروهی و نهادسازی، و پراکندگی جغرافیایی نیروها در سراسر جهان، از جمله عوامل اصلی این پراکندگیاند.
اختلافات، اغلب از سطح تفاوت دیدگاه فراتر میروند و به نزاعهای شخصی و تخریب متقابل میرسند. رسانههای اجتماعی این شکاف را هر روز عمیقتر کردهاند؛ جایی که نقد، جای خود را به تحقیر، اتهامزنی و حذف میدهد. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی نیز با تجربهی چند دههای در نفوذ روانی و امنیتی، به خوبی توانسته بذر بیاعتمادی را در میان جریانهای مخالف بکارد و پرورش دهد.
ریشههای این تفرقه البته به امروز محدود نمیشوند. در تاریخ معاصر ایران، از مشروطه تا ملی شدن نفت، از اتحاد ناپایدار انقلابیون ۵۷ تا فروپاشی گروههای سیاسی دههی شصت، بارها شاهد بودهایم که نیروهای خواهان تغییر، بهجای تثبیت دستاوردها، درگیر تسویهحسابهای درونی شدهاند. گویی فرهنگ سیاسی غالب، بهجای پذیرش اختلاف در دل وحدت، بر طرد دیگری و «یا با من، یا علیه من» استوار شده است.
در شرایط کنونی، نمیتوان نقش برخی چهرههای پرنفوذ در تشدید این تفرقه را نادیده گرفت. برای نمونه، رضا پهلوی در سالهای اخیر بارها از «وحدت ملی» سخن گفته و خود را حامی همگرایی معرفی کرده، اما شواهد متعدد نشان دادهاند که این دعوت به وحدت، همواره همراه با پیششرط رهبری بیرقیب خودش بوده است. در بحبوحهی جنبش «زن، زندگی، آزادی»، زمانی که فضای ایران برای نخستینبار پس از سالها شاهد حرکتی واقعاً فراگیر بود، رضا پهلوی بهجای تسهیل گفتوگو، بر لزوم «اتکا به نماد ملی» (یعنی خود او) تأکید کرد؛ در شرایطی که جامعه بیش از هر چیز نیازمند مشارکت جمعی و برابریمحور بود. این موضع، بخش بزرگی از نیروهای جمهوریخواه، چپ، زنان، اقلیتهای اتنیکی و فعالان حقوق بشر را از همکاری بازداشت و فضای سیاسی را بهسوی قطببندی خطرناک سوق داد. طرفداران او نیز با تکیه بر امکانات رسانهای، سرمایه و شبکههای اجتماعی، بیش از آنکه به ساختن ائتلافی دموکراتیک کمک کنند، منتقدان را تخریب و بیاعتبار کردند. این رفتارها نه نشانهی بلوغ سیاسی، بلکه بازتولید همان فرهنگ انحصارطلبی و پدرسالارانهای بود که نسل جوان ایران از آن گریزان است.
در مقابل، تجربههایی از جهان وجود دارند که نشان میدهند عبور از اختلافات و ساختن ائتلاف ممکن است. در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا با طیفهای گوناگون سیاسی – حتی دشمنان سابق – بر سر پایان آپارتاید و ساخت آیندهای مشترک به توافق رسید. در اسپانیا، پس از مرگ فرانکو، نیروهای چپ، راست و میانه، علیرغم اختلافات بنیادین، با تدوین قانون اساسی جدید راه گذار مسالمتآمیز را فراهم کردند. در شیلی، اپوزیسیون با کمپین مشترکی علیه حکومت پینوشه، مسیر را برای انتخابات آزاد هموار کرد. و در تونس، تضاد میان اسلامگرایان و سکولارها، در نهایت از مسیر گفتوگوی ملی و نقش نهادهای مدنی، به توافقی قابل دوام منتهی شد.
در همهی این نمونهها، آنچه مؤثر واقع شد، شباهت کامل دیدگاهها نبود، بلکه توافق بر اصول پایهای و پذیرش قواعد دموکراتیک بود. هدف مشخص بود: عبور از دیکتاتوری. روش نیز روشن بود: همکاری حداقلی، بهجای حذف متقابل.
اما آیا چنین ظرفیتی در میان مخالفان جمهوری اسلامی نیز وجود دارد؟ پاسخ این است: بله، اما نه در وضعیت فعلی. هرچند مخالفت با جمهوری اسلامی خواستهای نسبتاً فراگیر است، اما تعریف این مخالفت و مهمتر از آن، چشمانداز جایگزین، همچنان محل اختلاف است. جمهوری؟ سلطنت؟ فدرالیسم؟ تمرکز بر هویت ملی یا حقوق اقوام؟ چه کسی باید پرچم این گذار را بهدوش بکشد؟ هیچ پاسخ مورد اجماعی وجود ندارد.
در نبود هدف روشن و مشترک، اعتماد نیز در پایینترین سطح است. بسیاری از چهرههای اپوزیسیون نهتنها همدیگر را نمیپذیرند، بلکه نیت و مشروعیت یکدیگر را زیر سؤال میبرند. در چنین فضایی، نه همکاری ممکن است و نه حتی گفتوگو.
با این حال، راه بسته نیست. نخستین گام، عبور از ذهنیت حذفمحور و پذیرش این واقعیت است که هیچ جریان سیاسی بهتنهایی نمیتواند آینده ایران را بسازد. پذیرش تفاوت، احترام به دیگری، و توافق بر اصول حداقلی – مانند آزادی، عدالت، حقوق بشر، انتخابات آزاد و پایان نظام سرکوبگر – میتواند نقطهی آغاز باشد. بهجای ساختن ائتلافهای بزرگ و پرادعا، شاید همکاری در پروژههای کوچک و عملی مانند حمایت از زندانیان سیاسی، مبارزه با سانسور یا مستندسازی نقض حقوق بشر، زمینهساز اعتماد و بلوغ سیاسی بزرگتری شود.
مبارزه برای دموکراسی صرفاً با نفی دیکتاتوری آغاز نمیشود؛ با یادگیری مدارا، کار جمعی، و پذیرش دیگری ادامه مییابد. اگر قرار است گذار از جمهوری اسلامی به تکرار چرخهی حذف منجر نشود، باید از همین امروز برای مدیریت تفاوتها، سازوکارهای دموکراتیک ساخت. راه دشواری است، اما تجربهی دیگر کشورها نشان داده که ناممکن نیست.
نباید منتظر ماند تا بحرانهای اجتماعی، فروپاشی اقتصادی یا شورشهای خشونتبار، نیروهای مخالف را به اتحاد وادار کند. در لحظات بحرانی، فرصت برای گفتوگوی منطقی کاهش مییابد و احتمال سوار شدن جریانهای اقتدارگرا بر موج نارضایتی افزایش پیدا میکند. ظرفیت همکاری، نیاز به ثبات نسبی، پیشبینیپذیری و زمان دارد. اگر امروز که هنوز این امکان وجود دارد از آن بهره نبریم، ممکن است فردا، حتی در سایهی یک فرصت تاریخی، باز هم فقط تکرار شکستهای گذشته نصیبمان شود.