نامه دختر بچه ای به عمو چه...

سلام عمو چه...
من پنج سالمه
اسمم رونیکاس
هنوز چیزی از جهان نمی دونم
یواش یواش دارم جهان رو تجربه میکنم
اما تو رو می شناسم
عکسی از تو بر دیوار خانه پدر بزرگم
قاب شده
همیشه که میام خونه پدر بزرگم
منو می بره تو اتاق خودش
عکس تورو ببینم
بهم میگه: به عمو سلام کن،
منهم سلام میکنم
و درباره تو حرف میزنه
تورو فقط با عکسی
با کلاهِی که ستاره بر پیشانی داره
می شناسم
راستش روزهای اول آشنایی
از تو می ترسیدم
نمی دونم چرا...
اما بعدها...بیشتر نگاهت کردم
بیشتر شناختم
احساسم عوض شد
فهمیدم، یعنی بهم گفتن
تو دوست مردم هستی
تو دوست زحمتکشان هستی
بهم گفتن، دوست آدمهایی که کار میکنن
و رنج می کشن هستی
اما من چیزی از رنج و کار نمیدانم
نمی دانم چکار باید کرد که انسانها
راحت زندگی کنن
من فهمیدم، یعنی بهم گفتن
تو برای مردم زندگی و تلاش کردی
حتی به خاطر اونها
از جون خودت گذشتی
راستی آرزوهات خیلی بزرگ بود
مگه نه..!
عموچه...
بهم گفتن:
تو دشمنِ، دشمن مردم بودی
هیچ موقع با آنها سازش نکردی
راستی عمو...بهم گفتن
تو دوست فیدل هم بودی
دوست خیلی نزدیکش
من زیاد نمی شناسمش
اما میگن رهبر مردم کوباس
مردم کوبا خیلی دوسش دارن
راستی چرا در کوبا پیش دوستدت نموندی
بهم گفتن؛ تو دکتر بودی
چرا در کوبا نموندی به مردم کمک کنی!
مریضهارو درمان کنی
راستی عموچه..
منهم آرزومه دکتر بشم
و مریضها رو درمان کنم
شاید اینجوری بتونم به مردم خدمت کنم
آره...این آرزومه
همون جور که آرزوی تو
خوشبختی مردم جهانه
راستی عمو ..پدربزرگ میگفت
مردم جهان تورو خیلی دوست دارن
جوانها رو بدنشون
عکس تورو خال کوبی کردن
رو تی شرتهاشون هم عکس تو هست
اما بهم گفتن
دولتها نه، اونها دشمن تو هستن
برای همین تو با آنها می جنگیدی
و به مردم کمک می کردی
عمو...وقتی بزرگ شدم
تلاش میکنم بیشتر تورو بشناسم
و خیلی از عموهای دیگه رو
که گفتن مثل تو بودن
و آرزوهاشون مثل تو بزرگ بود
اصلن چیزی برای خودشون نمی خواستن
فقط برای خوشبختی مردم
مبارزه میکردن
و الان در کنار ما نیستن
مثل تو در کنار ستاره ها
شبها سوسو می زنن
یه بار که تو اطاق برای دیدنت اومدم
پدر بزرگ گفت؛ نگاه کن:
اون ستاره روی کلاه عمو،
همیشه می درخشه
مثل ستاره ها که شبها
در آسمان صاف و آبی می درخشن
از همون موقع
شبها میرم کناره پنجره
و آسمون رو نگاه میکنم
وقتی هوا صاف و آبی هست
با ستاره ها حرف میزنم
و خودم به خودم میگم:
آها... عمورو پیدا کردم
در کنار ستاره همینطور داره
سوسو می زنه
و من خوشحال پنجره رو می بندم
خیلی دوست دارم
یه شب به خوابم بیایی
و باهات حرف بزنم
و از خودت بهم بگی
من دیگه حرفی ندارم
امیدوارم باز بتونم برات نامه بنویسم
خدا حافظ عمو چه...
راحت بخواب ستاره محبوب من،
خیلی دوست دارم.
حسن جلالی