شوخی تلخ تاریخ!

وقتی یک متهم به جنایتکارجنگی و نسل کشی، نامزد و کاندید جایزه صلح نوبل پیشنهاد میکند، نفس این پدیده بی کم و کاست حامل طنزی است گزنده، قبل از هرچیز پیرامون اوضاع برآشفته کنونی جهان، و فی نفسه در خود حکایتها دارد که درونمایه آن قرارگرفتن سیرتمدن بشر در حرکت با دنده عقب و برسویه تاریک خود است (تا چه زمانی و با چه پیآمدهائی). این که یک متهم به جنایت جنگی و تحت پیگرد، طبق موازین و معیاریهای حقوقی همین جهان موجود، به خودجرئت میدهد که یک مافوق و یک جنایتکا دیگر را نامزدجایزه صلح کند، براستی یک شوخی تلخ تاریخی است.
من آن رندم که گیرم از شهان باج / بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج!
چرا رند و چرا نا رِند و چرا نارو زن؟
در شرایطی که بیبی، استادشروعکننده جنگ و ناتوان از پایان دادن به آن، در جنگ غزه و بن بست آن گیرمیکند (فراموش نکنیم که حتی زمانی بایدن و مقامات آمریکائی در حمله گسترده به غزه به وی گوشزد کرده بودند که از تجربه ما در عراق درس بگیرید که صرفا با نفی و فقدان ایجاب واردمیدان شدیم) و در اصل گرفتارانفجاربحران مزمن و تاریخی حل نشده فلسطین و اسرائیل میشود، با فراکنی از آن و با گشودن جبهه جدیدی از جنگ به عنوان حمله «پیشگیرانه» و مبتنی بر «حق دفاع از خود» در برابر خطرتهاجم مفروض دیگری* و در همراهی دولت آمریکا، اینک به دیدارترامپ شتافته است تا همچنان مسیر ناتمام موج اول جنگ با ایران را گشوده نگهدارد. چنان که میدانیم دولت او با رویکردکلنگیکردن خاورمیانه، سودای ساختن خاورمیابه جدید بر ویرانهّای جنگ را به سرگردگی اسرائیل، البته به نیابت از ژاندارم جهان در سر دارد. راه حلش در موردگشودن بن بست غزه، در گام نخست جداسازی و تشکیل اردوگاه جدیدی برای حدود ۲ میلیون نفر با هدف تفکیک آنها و حماس از یکدیگر، و سپس کوچ دادن مردم غزه به سرزمینهای دیگر است. شکل دادن به خاورمیانه جدید مدنظر چنان بار سنگین و شاقی است که رنج حمل بارطافتفرسای افسانه سیزیف که خدایان آسمان برای همیشه عمر او را محکوم به آن کرده بودند، رشک برانگیزاست. اما در سوی مقابل آن، طبع سیال ترامپ قراردارد که به همان اندازه که سریع و ناگهانی بحران و فاجعه میآفریند و همدست میشود، به همان سرعتهم خواهان جمع کردن آن و امتیازخواهی از ِقبل آن می شود.
بر چنین بستر و دیداری است که نتانیاهو و مشاوران ِرند و کمنداندازش که گویا سیاست ورزی را سراسر نیرنگ و حقه بازی میدانند، فکربکری به سرشان میزند: آنها با در نظرگرفتن رگ خواب و خودشیفتگی علاج ناپذیرترامپ و میل وافر و مهارنشدنیاش به دریافت جایزه صلح، بدون پرداختن هزینه ای، با نگارش یک متن حاوی درخواست نامزدی ترامپ برای جایزه صلح، و این که او به عنوان معمارصلح در جهان و منطقه شایستهترین کس برای دریافت آن است، و تقدیم نسخهای از آن به او به دلبری پرداخته و بهدیدارش میشتابند. در منطق لویاتانها گزارهای وجود دارد که طبق آن، اگر خواهان صلح هستی باید برای آن بجنگی ( در فلسفه هابز وضعیت طبیعی جوامع انسانی همانا جنگ انسان با انسان و انسان گرگ انسان استواراست ) و چنین است که نتانیاهو و ترامپ خویشتن را صلحجوترین رهبران جهان می پندارند. خوب، اگر بتوانند ترامپ را به دام کمندخود بیافکنند، چرا سرحلقه «رندان جهان» نباشند؟
اما چرا نا ِرند؟!
اگر بفرض در جهان وارونه کنونی شانسی هم برای ربودن جایزه صلح نوبل برای یک صلحطلب قلابی چون ترامپ و به قول خودوی استقرارصلح از موضع اقتدار وجود داشت، که البته در آنصورتهم بیش از آنکه ترامپ را مفتخر میکرد، این نهاد را بدنام میکرد. اما نکته آن است که با پیشقدم شدن نتانیاهو همان میزان شانس اندک هم که وجود دارد، حالا احتمالا با خوردن انگ نام نتانیاهو، کسی که خود بدلیل جنایات جنگی و نسل کشی موردپیگرد قرار دارد و بدان شهره آدم و عالم است، دود شده و به آسمانمی رود و که آنگاه است که ترامپ سرگشته باید با خود زمزمه کند:
نه در مسجد گذارندم که رندی/ نه در میخانه، که این خَمّارخام است!
*- البته، این نمی تواند ذره ای از نقش و مسئولیت بزرگ و بحران آفرین حکومت اسلامی در برافروختن نائره جنگ کم کند. برعکس، در یک جنگ سراسرارتجاعی از هردوسو، وظیفه نخست شهروندان هرکشور آن است که در چهارچوب مخالفت و مبارزه کلی و فراگیر علیه حنگ و بربریت، لبه تیزمبارزه خود را علیه جنگ طلبی دولت خودی و امحاء ریشههای جنگ افروزی آن متمرکزکنند و بر همین اساس در ایران خزیدن به زیربال و پر حاکمان تحت عنوان دفاع از وطن، جز پروارکردن مجدد یک رژیم بحران زی و جنگ طلب که کشور را به لبه پرتگاه خطرناکی کشانده است، بجای خشکاندن و امحاء ریشههای آن نیست. اساسا دولت-ملتهای ایدئولوژیک و مذهبی و قومی، بهمثابه دولت- ملتهای بدخیم، هویت وجودی خویش را بهعناوین مختلف بر نفی و حذف دیگری دشمن بنا میکنند و حیات و مماتشان به آن گره می خورد. در همین رابطه است که حکومت اسلامی از بدوتولد خود، سیاست منطقه ای خود را، تحت عنوان صدور«انقلاب اسلامی، آنهم با قرائت خاص و فوق ارتجاعی ولایتمدارانه خویش» بر نفی اسرائیل و دولت آن گذاشته است. و حال آن که ریشه حل بحران تاریخی و مزمن فلسطین و اسرائیل نیز نه در تفوق این یا آن دولت و این یا آن امت و قوم، که درجراحی و برون افکنی غده بدخیم فوق از کالبد دولتقومی-مذهبی و تمکین به شکوفائی ملت مدنی و پیشرو و به پلورالیسم مدنی و مدرن از هر دو سو است. بر فلسفهای مبتنی بر زیست مشترک انسانهای متفاوت و رنگارنگ. تاریخ مدرن و پیشرو نه با غرق شدن در گذشته و سودای احیاء آن که با فراتررفتن از گذشته و آغوش گشودن به هم سرنوشتی انسان با هرعقیده و باور و اینکه شکوفائی و آزادی هرکس در گروآزادی و شکوفائیدیگری است گشوده می شود.
بهقول شاعر (فرخی سیستانی): فسانه گشت و کهن شد، حدیت اسکندر/ سخن، نوآر که نو را حلاوتی است دیگر!
تقی روزبه ۲۰۲۵.۰۷.۰۹