برای فردا،

چرا به یاد نمی آورم!
کجا دیده بودم  تو را..؟
کجا رفته بودم
مهِ،  در آغوش گرفته بود زمین را
باران جویبارها را
و من خیس زیر باران شبانه 
تو را به یاد نمی اورم
من تمام خیابانهای جنوب را
پرسه زدم
در شبی توفانی که شعرهایت را
برای فردا میخواندی
و شعرهایت مشت می شدند در خیابانها
با زبان سروها
و سرود شدند در شهرها
کوهها،   و فریاد در حنجره ها
ظهر خیابان انقلاب
عبور صف کتابها را به یاد می آورم
خسرو...!  یادم آمد 
پل زد از جوادیه به راه آهن،
و کوچه های قلعه
قهوه خانه ها
و همه راههای ناشناختهِ جنوب
به یاد می آورم با شانه های خسته
و چشمانِ همیشهِ بیدار
آه... تو روزِ دیگری هستی 
تو فردایی
و با حنجره خسته و خونین 
برای کودکان فردا  شعر می خوانی
من حواسم باشد
با شاخه هایم 
و استخواهایم
فراقِ نشسته بر چشمانت را
در آغوش گرفتم
تو را هرگز از یاد نبردم
تو فردایی.
با همان دستان عاشقت خواهی آمد.

رحمان-ا     ۳۰ / ۱۰ / ۱۴۰۲


Source URL: https://www.bepish.org/node/10289