رفتن به محتوای اصلی

بدیلی برای اصلاح طلبی و سرنگونی

بدیلی برای اصلاح طلبی و سرنگونی

۱. در نقد اصطلاح قشر خاکستری، چنان که امروزه در ادبیات سیاسی ایران مرسوم شده است

جنبش "زن، زندگی، آزادی" ترقیخواه ترین جنبشها در تاریخ ایران است. اما این جنبش فراگیر نیست و نمی توانسته است فراگیر باشد، زیرا – سوای مسئلۀ عمیق رهبری - از سوئی طبقات زحمتکش و اقشار تهیدست جامعه وضع معیشت غمبارشان را در آئینۀ این جنبش نمی دیده اند - چرا که این وضع مسئلۀ [مقدم] آن نبوده است – و از سوی دیگر درست به این دلیل که این جنبش ترقیخواه ترین جنبشها در تاریخ ایران است، نتوانسته زبان مشترکی با برخی دیگر از اقشار جامعه بیابد. سوم این که عدم ارائۀ تصویری قابل اطمینان از آیندۀ ایران نیز، به فاصله گذاری البته همدلانه ای در برخی [دیگر] از اقشار جامعه با آن انجامیده است.

"قشر خاکستری" اصطلاحی است که بخش قابل توجهی از ادبیات سیاسی امروز ایران برای توضیح این واقعیت که جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبش فراگیری به معنای گفته شده نبوده، به آن متوسل شده است. این اصطلاح - بی آن که هرگز تعریف روشنی از آن ارائه شود و مصادیق آن به دست داده شوند، و غالباً سرزنش آمیز - به گروه های بزرگی از مردم نسبت داده می شود، که در جنبش "زن، زندگی، آزادی"، ولو که با آن همدلی کردند اما به میدان و خیابان نیامدند. استعارۀ ساده ای است: در آن سو سیاه و در این سو سفید، و در میانه خاکستری، که باید تکلیف اش را هم روشن کند: یا سیاه یا سفید.

اما آبشخور و "شأن نزول" این اصطلاح در ادبیات سیاسی گفته شده، اساساً مطالعات خانم هانا آرنت در احوال نظامهای تمامیتخواه است. گوشه ای از توصیف خانم آرنت از قشر خاکستری چنین است: "انسان متعلق به قشرخاکستری، یک سوژه اقتصادی است که دیگر کنشگری سیاسی-اجتماعی ندارد و نسبت به تقدیر جمعی بی التفات شده است. وجدان و عقلانیت اجتماعی اش مختل شده، چون بی هویت است و با جامعه ای که در آن زندگی می کند، بیگانه شده است. قشر خاکستری حتی می تواند زمانی که عده ای از مردم تحت ظلم و ستم و کشتار و شکنجه قرار گرفته اند، کار کند، مصرف کند و از نظر خودش یک زندگی عادی داشته باشد؛ قشری که بستری برای تداوم نظام تمامیتخواه است".

این توصیف ابداً درخور گروه وسیعی از جامعۀ امروز ایران نیست، که تنها به دلیل موضع "کم فعال"اش در قبال جنبش "زن، زندگی، آزادی" به قشر خاکستری متصف می شود. این اصطلاح به ناروا به گروهی اطلاق می شود که بار سنگین تغییر در فرهنگ و رفتار اجتماعی جامعۀ ایران را در چندین دهۀ اخیر به دوش کشیده است. این در حالی است که خانم آرنت جامعۀ بی تحرکی را زیر سیطرۀ بادوام یک نظام توتالیتر در نظر دارد و توصیف او از قشر خاکستری مطلقاً بر پایۀ رفتار این و آن گروه در مقطعی از کوران یک جنبش و تلاطم بزرگ، در زمانۀ رودرروئی مرگ و زندگی، استوار نیست.

۲. در نقد اصطلاح "وسط باز"

اصطلاح دیگری که در ادبیات سیاسی سالهای اخیر در ایران پرتکرار شده، اصطلاح "وسط باز" یا "وسط بازی" (میانه رو؟) است. اگر کارکرد اصطلاح "قشر خاکستری" این است که بخش وسیعی از مردم جامعه را یکپارچه کند و، گاه به نحوی موهن، آن را در میانۀ دو قطب سیاه و سفید جا دهد، اصطلاح "وسط باز" نیز عیناً همین کارکرد را در ارتباط با نیروها و شخصیتهای سیاسی به عهده دارد، و گاه هم باز با چاشنی توهین: ایجاد قطبیتی اکید در میان نیروهای سیاسی، که در یک سو حامیان وضع موجود ایستاده اند و در طرف دیگر طرفداران تغییر وضع موجود، در معارضه با اصلاح طلبان. و در میانۀ این دو، هر آن که هست، "وسط باز" است با تمایلاتی ضعیفتر یا شدیدتر به جانب وضع موجود. قطبهای این رابطه هم غالباً بسیار باریک اند و "وسط بازان"، بس پردامنه.

لازم است تصریح کنم که منظور از وسط بازی - با تأکید بر نامناسب بودن این ترم - وجود نیروهائی متکی بر پشتوانۀ اجتماعی معین است که واسط بین این پشتوانه و قدرت حاکم قرار می گیرند، تا - خواه با اعمال فشار، خواه با مذاکره یا هر ابزار دیگری – مطالبات پشتوانۀ اجتماعی شان را، در تناسب با محدودیتهای قدرت حاکم پیگیری کنند. یک نمونۀ برجستۀ آن در تاریخ ایران: بختیار، که در پائین به آن پرداخته ام.

کیفیت پیشگفته برای دسته بندی نیروهای سیاسی و به ویژه ارزشگزاری بر آنها از نظر دور می دارد که ۱- حیات هر جامعه مستلزم و مملو از وجود "وسط بازان"، چه به تعبیر اجتماعی و چه به تعبیر سیاسی، است، ۲- به معنای گفته شده از "وسط باز"، یکی از معیارهای پیشرفت اجتماعی و سازمانیافتگی جوامع گستردگی و عمق "وسط بازی" است. به عبارت دیگر، به لحاظ اجتماعی جامعه ها هرچه پیشرقته تر، "وسط بازی" در آنها عمیقر و گسترده تر؛ ۳- کمتر تحول معناداری، بدون حضور و نقش وسط بازان متحقق شده است. می گویم تحول معنادار، زیرا صحبت در اینجا بر سر گذار یا سرنگونی است، و نه اصلاحات یا "انقلاب بی کنش"، به تعبیری که گرامشی از آن دارد و بر طبق آن در استعاره ای ظریف "همه چیز باید تغییر کند تا همه چیز ثابت بماند".

ما هم اکنون اصلاحاتی را مثلاً در عربستان سعودی شاهدیم، که به نظر می رسد بدون واسطه ای بین جامعه و قدرت حاکم جریان دارند. در ابعادی بس سرشارتر، شاهد کوشش گارباچف برای اصلاح در نظام شوروی نیز بودیم، که باز هم در نبود نیروهای واسط بین حاکمیت و مردم صورت می گرفت. لزومی به چون و چرا در عمق و دامنۀ اصلاحات در عربستان نیست. موضع "سرنگونی" در قبال اصلاحات روشن است، یکی از نخستین نقدها به تئوریهای گذار هم همانا خلط مبحث این تئوریها بین گذار و اصلاحات بوده است. امروزه گذار مفهومی مشخصاً در مرزبندی با اصلاحات معنا می شود. ضمناً، تلاش برای اصلاح در نظام شوروی به فروپاشی آن کشور راه برد، از جمله درست به این دلیل که هیچ وسط بازی بین هیئت حاکمه و مردم وجود نداشت.

۳. در نقد تلقی از حاکمیت به عنوان عامل تعیین کنندۀ شکل [نهائی] مبارزه برای گذار به دموکراسی

تنها در جریان جنبش "زن، زندگی، آزادی" نبوده که با اوجگیری خشونت جمهوری اسلامی علیه آن، و "تهیدستی معصومانۀ" این جنبش در برابر سبعیت جمهوری اسلامی، دعوت به خشونت متقابل و دفاع از آن طنین انداز می شده است؛ تأکید می کنم: خشونت متقابل و نه حق دفاع از خود ولو با خشونت متناسب.

مرسومترین گزاره ای که این دعوت بر آنها متکی است، این است که "حاکمیت تعیین کنندۀ شکل [نهائی] مبارزه برای گذار به دموکراسی است". شاید درست از همین روست که باورمندان به این گزاره برای تشریح مشی مورد نظرشان، از ترم سرنگونی که مستقیمترین تداعی کنندۀ خشونت است، و نه مثلاً از انقلاب مسالمت آمیز، استفاده می کنند. به واقع هم اگر خشونتی را که در حیات جمهوری اسلامی با آن عجین شده است، از نظر دور نداریم و حاکمیت را تعیین کنندۀ شکل [نهائی] مبارزه بدانیم، راه دوری تا تبلیغ سازمانگری خشونت نخواهیم داشت و طبعاٌ، اگر از عهده برآئیم، به این سازمانگری دست خواهیم زد.

مشکل تلقی از حاکمیت به عنوان عامل تعیین کنندۀ شکل [نهائی] مبارزه برای گذار به دموکراسی این است که یک واقعیت قطعی و همیشگی نیست. ترکیبی از یک جنبش وسیع اعتراضی، در درجۀ نخست، سپس گرفتاری رژیم حاکم در چنبرۀ بحرانهای اقتصادی-اجتماعی و سرانجام موقعیت مساعد بین المللی، می تواند حتی نظامهای توتالیتر را از نقش شان در "تعیین" شکل مبارزه باز دارد. تجربه های تاریخی در این باره کم نیستند. "تیپ ایده آل" (Ideal type) این ترکیب در افریقای جنوبی حاصل شد، و انواع نسبی تر آن از جمله در لهستان، پرو، برمه، تونس و مصر در بهار عربی، و ... دور نرویم، انقلاب بهمن.

۴. نخست وزیری بختیار، پتانسیلی برای فرصتی از دست رفته

در میان کسانی که چهل و چند سال پیش به همراه شان در انقلاب بهمن شرکت کردم و در مقطعی از آن شعار "مرگ بر بختیار، نوکر بی اختیار" را سر دادم، دیگر کسی را نمی یابم، که نخست وزیری بختیار را گواه پتانسیلی برای فرصتی از دست رفته در تاریخ ایران نشناسد.

این ارزیابی نوعی نقد تاریخ یا قضاوت در بارۀ تاریخ یا تحسر برای سیر تاریخ، از منظر امروز نیست. ما در نقد تاریخ زمانی به ورطۀ "از منظر امروز" خواهیم غلتید، که "امکانی تماماً پسین"، یا یک ناممکن، را به مقطع تاریخی مورد نقد تحمیل کنیم. این ارزیابی همچنین از بغض جمهوری اسلامی هم نیست؛ به این معنا که دانسته یا نادانسته به مقایسه ای بین وضع کنونی و وضع تجربه نشدۀ ادامۀ نخست وزیری بختیار دست بزنیم و آن وضع تجربه نشده را، صرف نظر از هر آیندۀ متصور برای آن، به حاکمیت جمهوری اسلامی ترجیح دهیم.

ارزیابی از نخست وزیری بختیار به عنوان پتانسیلی برای یک فرصت تاریخی از دست رفته، مقدمتاً بر امکانی واقعی استوار است که این رویداد می توانست برای تحول دموکراتیک جامعۀ ما بگشاید؛ امکانی واقعاً موجود برای اعتلای وضع موجود. به علاوه، و مهمترین نکته، این که مدعای این ارزیابی این نیست که در روز ۱۵ دی ۱۳۵۷ (روز آغاز نخست وزیری بختیار) پتانسیلی برای دگرگونی روند انقلاب متحقق شده بود؛ و اگر من و همفکرانم، و این و آن نیروهای دیگری که در آن هنگام در روند انقلاب تأثیر کمی داشتند، به حمایت از بختیار برمی خاستیم، انقلاب می توانست به مجرای دیگری بیافتد. خیر! پتانسیل مورد نظر، پیش از ۱۵ دی ۱۳۵۷ به باد رفته بود. نکته این است که نگاه مسلط بر نیروهای سیاسی وقت ایران به انقلاب و تحول احتماعی، پیشتر، هر دریچه ای را برای تشخیص فرصتهائی که در حلقۀ آخری آنها، نخست وزیری بختیار به عنوان یک پتانسیل برای فرصتی تاریخی ایستاده است، به رویشان بسته بود. نخست وزیری بختیار تجلی آن پتانسیل نبود، بلکه گواه آن بود.

نگاه مسلط آن روزها جز راهی سرراست به سرنگونی نطام سلطنت نمی دید؛ و این خطری است که امروزه نیز، علیرغم ده ها تجربۀ گرانقدر از پس از انقلاب بهمن در مبارزۀ جهانی برای نیل به دموکراسی، هنوز جنبشهای تحولخواه میهن ما را تهدید می کند.

۵. گذار یا سرنگونی؟

هیچ یک از فقراتی که در بالا نقد شدند، مؤلفۀ الزامی باور به سرنگونی نیست. باور به گذار هم الزاماً با هیچ یک از آن فقرات ناسازگار نیست. هستند باورمندانی به مشی گذار، که در مواجهه با ضعفهای جنبش "زن، زندگی، آزادی" به تلاش برای تبیین آن با "قشر خاکستری" برخاسته اند؛ "وسط بازان" را نکوهیده اند یا حاکمیت را تعیین کنندۀ شکل [نهائی] مبارزه برای گذار به دموکراسی می دانند؛ یا دیگرانی که ارزیابی دیگری از نخست وزیری بختیار و پیامدهای فرصت نیافتۀ آن دارند. همچنان که هستند باورمندانی به مشی سرنگونی، که در عین حال بر پرهیز از خشونت متقابل و سازماندهی خشونت تأکید دارند*. سرنگونی و گذار، مثل هر مقولۀ دیگری در علم سیاست، سیستم مفهومی ریاضی واره ای نیستند، که نسبتی الزامی با مؤلفه هاشان داشته باشند. با این حال نگاهی به ادبیات سیاسی تولیدشده در همین یک سال اخیر، نشان می دهد که فقرات پیشگفته مؤلفه های مکرر مشی سرنگونی اند، و آن هم غالباً در ترکیب با هم. از این قرار مشی سرنگونی واجد پتانسیل بسیاری است تا:

  • با وام گرفتن از ذخیره های اندیشگی جامعه شناختی، همچون مفهوم "قشر خاکستری"، که ابداً در صدد توضیح رفتار اکثریت بزرگ یک جامعه در "دوره های جنبشی" آن نبوده است، به تحلیل سیاسی از وضع جاری، و بر این بنیان به سیاستورزی، دست بزند. این کیفیت سیاستورزی، در تجربۀ زیستۀ ما، یادآور نمونه ای از سالهای نخست پس از انقلاب است که در سیاست به انتظار نشسته بود تا "دگمهای خرده بورژوازی، در مواجهه با واقعیت سائیده شوند".
  • قطبیت ناسازنده ای را، که هم اکنون نیز ابعاد وسیعی یافته است، با توسل ناروا به مفهوم "قشر خاکستری" در عرصۀ اجتماعی و "وسط بازی" در عرصۀ سیاسی گسترش دهد.
  • با تلقی از حاکمیت به عنوان تعیین کنندۀ شکل نهائی مبارزه برای گذار به دموکراسی، از لزوم جستجو  برای تاکتیکها و اشکال متنوع مبارزه، که همانا به عنوان یکی از شروط اساسی پیروزی به شمار می رود، غافل بماند، تلقی از قدرت حاکم را به عنوان قدرقدرت در اذهان تقویت کند، و سوای این که امروز از خشونت پرهیزی می گوید یا نه، فردا دست به سازماندهی خشونت بزند.
  • در صدد آفرینش فرصتی همچون نخست وزیری بختیار در آیندۀ سیاسی ایران برنیاید؛ نطفه های چنین فرصتی را، در صورت وجود، تشخیص ندهد یا در صورت تشخیص، به پرورش آن همت نگمارد؛ و در صورت بروز چنان فرصتی، با "مرگ بر بختیار" به مصاف آن برود. نکتۀ اصلی این نیست که اگر در آینده با تکرار تجربۀ بختیار روبرو شویم باز "مرگ بر بختیار" خواهیم گفت یا نه. نکتۀ اصلی این است که آیا از هم امروز مناسبات مان با دیگر نیروها را، اعم از آن که کدام نیرو باشد، بر نفی مطلق این امکان استوار خواهیم کرد یا بر اصل "هرگز نگو هرگز" در سیاست؟

از زاویۀ نظری یکی از نخستین نقدها به قرائتهای گوناگون از مفهوم گذار، متوجه ترسیم تمایز آن با اصلاح طلبی بود. این مفهوم در سیاست ایرانی نیز اساساً به عنوان مشی ای در مرزبندی با اصلاح طلبی برآمده است. تجربۀ ناموفق اصلاحات در جمهوری اسلامی نیروهای بسیاری، فراتر از گرایشی در درون اصلاح طلبان، را به لزوم نفی جمهوری اسلامی [و تحقق یک جمهوری سکولار و دموکرات] متقاعد کرده است. مبتنی بر این تجربه، "گذار" در ادبیات سیاسی ایران مقدمتاً در مرزبندی با اصلاح طلبی فهمیده شده است. گذار، در وفاداری با این قرائت یعنی به عنوان بدیلی برای اصلاح طلبی، همچنین بدیلی است برای "سرنگونی"، در فقراتی که در بالا نقد شدند، خاصه در ترکیب با هم.

۶. و در پایان، دعوتی از یک قرائت معین از گذار

گذار مفهومی بالنسبه نو در سیاست، و به طریق اولی در سیاست ایران، است. از اینرو تفاوت در برداشتها از آن هنوز بسیار اند. این تفاوتها، نه چندان در وجه نظری، بلکه به ویژه در وجه عملی، یعنی زمانی که موضوع گذار از جمهوری اسلامی در میان است، مشهود اند. قرائتهای مختلف طیفی را تشکیل می دهند که از اصلاح طلبی تا انقلاب را شامل می شود. گوئیا گذار خلق شده است تا پاسخی به دوگانۀ "انقلاب یا اصلاح؟" باشد.

موضوع نوشتۀ حاضر نقد قرائتهای مختلف از گذار نیست. تنها مایل ام در پایان از یکی از این قرائتها دعوتی داشته باشم. قرائتی از گذار که در وجه عملی گفته شده، از "انجماد در گذار توافقی" می نویسد و امکانات گذار از جمهوری اسلامی را، تا انجا که نقش حاکمیت در میان است، محدود به نیروی رویگردانده ای از جمهوری اسلامی می کند که "با چگالی و پایگاه اجتماعی قابل تاکید، بی عبور از اسلام تمکین به سکولاریسم را در پیش می‌گیرد؛ نیرویی فاصله‌گیر از هسته‌ی نظام و محذوف توسط آن، بی آن که دل از دین برکند در بیگانگی فزاینده با اساس سیستم گام برمی‌دارد". دعوت از این قرائت این است که اگر [هنوز] به "محاصرۀ مدنی جمهوری اسلامی" باور دارد و "حتی المقدور از چرخۀ خشونت می پرهیزد"، بیانیم بر این پایه و مطابق با همین قرائت، نقشۀ راه گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار و دموکرات را تدوین کنیم!

________________

* اگرچه چنین ترکیبی، در گسترده ترین چارچوب ممکن برای سند سیاسی مصوب کنگرۀ سوم حزب چپ ایران نیز، برای من متصور نیست.  

دیدگاه‌ها

اسی زرگریان

خیلی ممنون از دوستان  عزیز که بحث   سه مقوله  تئوری  سیاسی؛ اصلاحات، گذار و سرنگونی را  در شرایط مشخص کشور ما را باز کردید.
در بین سه مقاله ای که من  دراینجا خواندم  مقاله  رفیق صمد  برای من از زاویه ای که وارد بحث شد جالبتر از دومقاله دیگر بود
تجربه بختیار  وعدم حمایت ما از این نیروی  میانه؛ بین شاه و انقلابیون  زمانی شکل گرفته بود که تعادل پایگاه اجتماعی و سیاسی انقلاب وبه طبع رهبری جایگزین شاه  بر اوضاع عملا مسلط شده بود. بنظر من در آن شرایط ونه بعنوان مثال  سه یا چهار سال قبل از انقلاب که تعادل قوای اجتماعی و سیاسی در حدی بود که نیروی میانه میتوانست بعنوان میانجی وارد صحنه و از فروپاشی سلطنت و انقلاب جلوگیری نماید.بنظر من همین شرایط امروز در کشور  وجود دارد. نیروی میانه برای گذار از وضع موجود را اگر شناسائی نکنیم  همان شرایط دکتر بختیار ممکن است تکرار شود. 

ی., 31.12.2023 - 16:27 پیوند ثابت
علی پورنقوی

آقای امیر عزیز
سلام و ممنون از توجه شما.
تأئید می کنم که نوشتۀ من می تواند دشوار باشد.
لطفاً از من بپذیرید که موضوع این نوشته در هیچ محفلی مدتها مورد بحث قرار نگرفته است.
صادقانه می نویسم که اگر چند نمونه بدهید از واژه هائی که باید تعریف شوند، کمک بیشتری به من و دوستی عمیفتری با من کرده اید.
با احترام
پورنقوی 

ش., 04.11.2023 - 19:10 پیوند ثابت
علی پورنقوی

محمد عزیز
سلام و تشکر بابت توجه شما.
صمیمانه بگویم این ارزیابی را ندارم که "فدائی" دیگر بتواند موجب تحولی در جامعه گردد و از گردهمائی مورد نظر شما بتوان انتظاری برای سازندگی آینده داشت. منظورم از "فدائی" مطلقاً این یا آن مبارزی که خود را [هنوز] فدائی می داند، نیست، بلکه مجموعه ای از دیدگاه، روش، سنت و مرام است، که زیر نام فدائی شناخته می شود.
با سایر نکات شما مبتنی بر این که "تئوری، چه گذار و چه سرنگونی، از تکامل ذهنی جامعه و شرایط رژیم و اتفاقات جهانی می گذرد"، موافق ام.
با احترام
پورنقوی

ش., 04.11.2023 - 19:02 پیوند ثابت
امیر

صادقانه بگویم من  از نوشته ی شما آقای پور نقوی سردر نیاوردم 
این مقاله  تنها برای کسانی که مدتها در یک محفل کوچک با یکدیگر بحث کرده باشند، قابل فهم است 
واژه های زیادی در آن بکار رفته که باید تعریف شوند که منظور از آن واژه ها  چیست 
من با کمال دوستی وعلاقه به نویسنده این چند سطر را می نویسم 

س., 31.10.2023 - 12:54 پیوند ثابت
محمد

باسلام خدمت رفیق پورنقوی.به نظرمن بیاییدباهمان حال وهوای قبل ازبهمن فداییان هم مواردسلبی وهم ایجابی رادرسیاست خودبروزدهید.منتها اینبارآگاه تریدکه فرصت سوزی نکنید.درست میگوییدبختیارفرصت سوخته بود.برای آنکه به آن حال وهوابرسیدنشستی رفیقانه باتمام فداییان آنموقع بگذارید.مثلا فرن ،هایده مغیثیی،نسیم خاکسار،کشتگروالبته تمام حزب چپ .به نظرم اکنون که میخوانیداگرنه خنده بلکه لبخندی میزنید.ولی منظورم حس وحال همان زمان است که بادانش وتجربه پنجاه ساله تان میتوانددریچه های نوینی رابگشاید.ازجمله اینکه آنزمان پابه پای مردم درصحنه ومسائل روزهمان زمان اعلامیه میدادیدویا هرکنش دیگر.به نظرمن تئوری چه گذاروچه سرنگونی ازتکامل ذهنی جامعه وشرایط رژیم واتفاقات جهانی میگذرد.بعدازپنجاه سال اکنون دقیق تروواقعی ترمیبینید.ولی نکته بازمان حال حرکت کردن است تاریخ خودانتخابش راخواهدکرد.موضوع آنست که ما چقدرموثروباشرایط عملاموجودحرکت کردیم.درک دینامیک حرکت جامعه سخت است ولی بیرون ازوقایعی که هم اکنون رخ میدهدنیست.من به این نظریقین کامل دارم که راه درست ازبرایندتمام افکارچه حزب وچه منفردین موافق اندیشه های حزب وچه جریانات نزدیک به حزب میگذرد.به آن نشست خودمانی که عرض کردم کمی فکرکنید.

س., 31.10.2023 - 09:33 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید