رفتن به محتوای اصلی

نخستین راهپیمایی « ۱۹ بهمن» در بروجرد

نخستین راهپیمایی « ۱۹ بهمن» در بروجرد

سوم ابان ماه ٥۷، به همراه جمع زیادی اززندانیان سیاسی اززندان ساری ازادشدم. تظاهرات خیابانی بطور روزمره در میان مردم به یک امر عادی تبدیل شده بود. انگار مردم درگیر انجام یک وظیفه و شغل روزانه بودند. دوسه روزطول کشید تا رسیدم بروجرد.

پس ازمراسم استقبال دوستان و دیدار معمول خانواده، درگیر فعالیت‌های سیاسی شدیم و هر روز در جایی تجمع کرده و باجنگ و گریز خیابانی با پلبس و نیروهای سرکوب درگیربودیم. حضور مردم عادی در تظاهرات به امری عادی تبدیل شده بود، ولی طبق معمول دانشجویان و دانش آموزان و فرهنگیان و جوانان، موتور محرکه آن بودند.

بتدریج باقی مانده زندانیان سیاسی مرحله به مرحله ازاد می‌شدند و ما که زودتر رها شده بودیم، وظیفه استقبال ازآنها را بر عهده گرفته بودیم. جنبش فدایی همراه با جنبش عمومی مردم درهم آمیخته شده بود. ترس ازساواک و دستگیرشدن فروریخته بود. جمع زیادی از جوانان و دانشجویان و دانش اموزان یه صفوف فداییان پیوسته و به شکل خود انگیخته در راستای آرمآنهای فدایی کار تبلیغی می‌کردند. محافل سیاسی همه فعال شده و هر کس براساس فهم و توان خویش گوشه ای از کار جنبش را بدست گرفته بود. زندانیان سیاسی هم اکثرا به جمع این هواداران پیوسته و با تجربه خود، سهم‌شان را در پیشبرد امور سیاسی و تشکیلاتی بر عهده گرفته بودند.

ازطریق عمدتاً زندانیان سیاسی، در جریان دید و بازدبدهای خانواده گی و محافلی از دوستان قدیم، شبکه های ارتباطی گسترده ای شکل می گرفت و جنبش فدایی در میان همه جریآنهای سیاسی دیگر، حضوری بی رقیب یافته بود. بارسنگین و اصلی کارهای تبلیغی و تدارکاتی، شعارنویسی و سازماندهی حرکتهای اعتراضی عمدتا بر دوش این جریان قرار داشت. به جز مراسمی که از طرف نیروهای ملی و مذهبی شناخته شده و به مناسبتهای خاص اعلام می شد و مردم عادی در ان شرکت می‌کردند،باراصلی درگیریهای روزمره خیابانی بر عهده جوانان انقلابی و عمدتاً هواداران سازمآنهای سیاسی و عمده ترین آنها، هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق بود. ازفاصله ازادی زندانیان سیاسی تا سقوط حکومت پهلوی در ۲۲ بهمن، در عموم شهرهای کشور و از جمله شهرستان بروجرد، حالت انقلابی مشهود بود و کار در کف خیابآنها درکنترل نیروهای ضد رژیم قرارگرفته بود.

تحولات سیاسی در ساختار قدرت هیچ نقش مهارکننده ای درکنترل اوضاع نیافت و جنبش انقلابی بی توجه به تحولات درون حاکمیت به راه خودادامه میداد. تو گویی دوران اقدامات کنترل کننده و یا بازدارنده همه ازکارافتاده بودند و اهمیتی درهدایت فضای سیاسی کشور نداشتند. خانه روحانیون از یکسو و خانه زندانیان سیاسی بروجرد از سوی دیگربه محل تجمع و تشکیل محافل بحث و گفتگو و ارتباط گیری نیروها با یکدیگرتبدیل شده بود. درمیان زندانیان سیاسی بروجرد، آنهایی که پیشینه ای و امکانات مالی و امکان تجمع بیشتری داشتند، به محل رفت و آمد هواداران نیروهای سیاسی و تاحدودی مردم عادی، تبدیل شده بود. خانه رفقایی مثل محمدحقیقت، اصغرایزدی، محمدفارسی و علیرضانعمتی و آیت اله غروی تقریبا به محل رفت و امد هواداران سازمان تبدیل شده بودند، و درجریان این تجمعات محفلی گسترده، بحثهای سیاسی روز جریان داشت. در عین حال آرام آرام مباحث مربوط به اختلاف نظر میان زندانیان سیاسی، درخصوص بویژه مشی چریکی و تفاوت تعلقات سیاسی آنها به نیروهای مختلف چپ،نمایان می‌شد. به هرحال فضای عمومی جامعه همه نیروهای سیاسی و اجتماعی را درگیر مسائل سیاسی جامعه میکرد، و از سوی دیگر، بازار تفاوتهای سیاسی میان نیروهای مختلف هم پیگیری میشد و به کانون بحثهای داغ مبدل گشته بود.

باچنین شرایطی بدون اینکه در انتظار سقوط زود هنگام نظام حاکم باشیم، به سالگردجریان سیاهکل نزدیک میشدیم. طبیعی بودکه هواداران سازمان اوضاع پیش امده را غنیمت شمرده و به استقبال بزرگداشت این واقعه «هویت بخش» بروند. هواداران کثیر سازمان و نیروهای فعال آن بویژه زندانیان سیاسی، این وظیفه را بر عهده خود می‌دانستند و همراه با سایر شهرهای کشور و به دعوت سازمان چریکها، راهپیمایی هایی را دربزرگداشت سیاهکل تدارک دیدند. ماهم دربروجرد وسیعاً درگیرتدارک این راه پیمایی شدیم و با کمک هواداران سازمان و مدیریت تنی چند از زندانیان سیاسی آزاد شده، این امر را به پیش بردیم.

رفقای زنده یاد رضاستوده، احمدثقلینی، محمد مقدسی و من، نقش گرداننده آن را بر عهده داشتیم و خیل عظیمی از فعالان و هواداران پرشور سازمان، امور تدارکاتی و سازماندهی آن راپیش می‌بردند. من برای اینکه این نمایش را به نمایش قدرت چریکهای فدایی تبدیل کنیم، باوجودی که میدانستم رفقای قدیمی اختلافاتی جدی با سازمان برسرمشی چریکی دارند، ولی هنوز آنها را نیروی جنبش فدایی میدانستیم، و انتظار داشتیم در برگزاری این مراسم شرکت کنند. به همین جهت به سراغ رفقا اصغرایزدی، محمدفارسی و زنده یاد علیرضاشکوهی رفتم، و از آنهاخواستم درتظاهرات «۱۹بهمن» شرکت کنند.

به یاددارم، رفیق ایزدی ضمن گوشزدکردن اختلاف نظرخود گفت، به شما حق می‌دهم که از ما انتظار همراهی داشته باشید و پذیرفت که در تظاهرات روز سیاهکل شرکت کند. ما از چند روز قبل با کمک هوداران سازمان و محافل وابسته به جریان فدایی، کارهای تدارکاتی را انجام دادیم. به یاد دارم در این ماجرا سعیدکریمی، رضاباغچه سرا، خسروکریمی، حاجی باقری، عبدالمحمددوست محمدی، زنده یاد محمدشعبانپور معروف به آقاداشی و بسیاری دیگر، تمامی کارهای تدارکاتی از قبیل تهیه پلاکارد و تراکت و بلندگو را به انجام رساندند و ما هم باهمراهی همین دوستان، شعارهای مراسم را تدارک دیدیم. درجریان تدارک برگزاری این مراسم، ماجرای نگران کننده ای ذهن ما را درگیر خود کرده بود. تقریباً از اوایل نیمه دوم سال ٥۷ که دیگر برتری نیروهای ایت اله خمینی بر سایر نیروها مشخص شده بود، در میان نیروهای مذهبی جنبش و سایر نیروهای اجتماعی، اختلافات سیاسی و نظری آشکار می‌شد، و متاسفانه از همان اوایل، منجربه درگیریهایی میان آنها شده بود. نقش تعرضی نیروهای مذهبی طرفدار آقای خمینی در این میان بسیار چشمگیربود. آنها با اطمینان به تسلط رهبری خود و بر اساس نگاه و بینش شان نسبت به سایر نیروها، از همان ابتدا در شیپور سلطه طلبی میدمیدند. به تجمعات دیگران حمله می‌کردند و انحصارطلبانه، از فعالیت سیاسی دیگر نیروها جلوگیری می نمودند و در کار دیگران ایجاد اختلال می کردند.

نمونه های زیادی در شهر خودمان پیش امده بود و اخبار ناگواری هم ازجاهای دیگر به گوش می‌رسید. این مسئله ما را بعنوان برگزارکنندگان مراسم، نگران می‌کرد و احتمال درگیری را منتفی نمی‌دانستیم. به همین دلیل، پس ازمشورت با دوستان دیگر به این نتیجه رسیدیم که با چهره های مؤثر و گرداننده نیروهای مذهبی طرفدار آیت اله خمینی صحبت کنیم و از آنها بخواهیم که ازدرگیری جلوگیری کنند. دراین راستا من به همراه دکتر عالیخانی که چهره شناخته شده و قابل احترامی در بروجرد بود، به دیدن شیخ زمانی رفتیم که ازرهبران هواداران اقای خمینی محسوب می‌شد. طبق قرار قبلی، شب پیش از تظاهرات به منزل ایشان رفتیم و پس از بحث و گفتگو، توافق شد که ما فردا بدون مشکل مراسم مان را برگزار کنیم. یادم می‌آید وقتی که بحثهایمان به پایان رسید، کار به تعارف برای ماندن و شام خوردن کشیده شد، که ماضمن تشکر، نماندیم. اقای زمانی هم گفت حالا که نمی مانید بگذارید از باب شوخی یک جوک آخوندی برایتان تعریف کنم.گفت: یک روزحضرت محمدبه عرش رفت و پس از پیمودن هفت طبقه اسمان و دیدن عجایب در هرطبقه، درطبقه چهارم چشمش به طبل بزرگی افتادکه یک فرشته نگهبان با گرز بزرگی بالای سر آن استاده بود؛ حضرت محمد هرچه فکرکرد، سر از کار این داستان درنیاورد، تا اینکه با خدا ملاقات کرد و موضوع را ازخداپرسید؛ خداوندگفت: آن طبل و آن طبال را گذاشته ام که اگر روزی آخوندی به کسی عذاداد، آن طبال، طبل را به صدا در آورد تا همه متوجه بشوند. حضرت محمد از خدا پرسید: این طبل روزی چند بار به صدا در میاید؟ خداوند فرمود: به عزت و جلال خودم از وقتی که جهان را خلق کرده ام، هنوز یک بار هم به صدا درنیامده است.

به هرحال، آن شب با توافق و این لطیفه آخوندی جلسه را ختم کردیم . فردای ۱۹بهمن، از دبیرستان نصیرالدین توسی واقع درخیابان صفا که محل نمایشگاه و تجمع مان بود، راه افتادیم و بتدریج که به طرف میدان رازان می‌آمدیم، بر سیل جمعیت افزوده می‌گشت، و وقتی که به اول خیابان شهدا رسیدیم ، پرشکوه ترین تجمع تاریخ بروجرد از طرف نیروهای چپ شکل گرفت. تظاهراتی بزرگ و راه پیمایی بی نظیری صورت پذیرفت. جمعیت در صفوف منظم با حضور پسران و دختران جوان هوادارسازمان چریکهای فدایی خلق پیش می‌رفت و از طریق بلندگویی که دردست من بود، شعارهای تعیین شده فریادزده می‌شد. رفقای هوادار یک نیروی انتظاماتی خوبی را سازمان داده بودند که از راه پیمایان، بویژه زنان شرکت کننده در تظاهرات محافظت می‌کردند. تاجایی که به خاطر دارم ، از میدان رازان به بعد که مراسم به اوج خود رسیده بود، سر و کله دار و دسته های آشوبگر نمایان شد. شاید هرگز تصورنمی‌کردند چنان جمعیتی در آن تظاهرات شرکت کند. به هرحال اندک ابتدا در پیاده روها شروع کردند به شعاردادن و مرگ برکمونیست گفتن و فحاشی کردن. و سپس دست زدن به اقدامات عملی و حمله کردن به پلاکاردها و تجهیزات راه پیمایی. ماهم بادعوت مکرر از هواداران منفلب و عصبانی به حفظ ارامش، سعی می‌کردیم از وقوع درگیری جلوگیری کنیم .

به هر ترتیب تا چهاراه حافظ با نگرانی و تشویش به راه خود ادامه دادیم، و محافظان جمعیت هم با دستهای زنجیرکرده به هم، از یورش نیروهای مهاجم جلوگیری می‌کردند. دستجات مهاجم که در ابتدا چندین نفربودند، به تدریج زیاد و زیادتر شدند و ازتعرض‌های کلامی به تهاجم رسیدند. ما در مخمصه عجیبی گیرکرده بودیم، ازیکسو، مهاجمان از عده ای معارض و مخالف به مشتی اراذل و اوباش تبدیل شده بودند و بشدت برجمعیت می‌تاختند، ازسوی دیگر، ما می‌خواستیم از درگیری اجتناب کنیم. دراین میان من چشمم در حاشیه مهاجمان به آخوند زمانی افتاد و قراری که شب پیش باهم داشتیم. به سراغش رفتم و از او خواستم که جلوی اوباشش را بگیرد. آن لحظه یادم است که بلندگوی دستی را که دردست من بود گرفت و ظاهراً از آنها می‌خواست که ازحمله به ماخودداری کنند. هیچکدام ازاین تلاشها به نتیجه نرسید. و به هر شکلی بود جمعیت را تا میدان شهدا هدایت کردیم و به سمت چهاراه باغ میری حرکت کردیم. سرانجام در اواسط خیابان منتهی به چهاراه باغ میری، درست در برابر سینما گرین سیتی، دستجات اوباش که آن زمان به آنها فالانژ گفته می‌شد، با هر وسیله ای به صفوف تظاهرکننده گان یورش بردند و صفوف ما را درهم ریختند. نیروهای ما هم به ناچار جمعیت را دعوت به پراکنده شدن کردند و بدین ترتیب نخستین تجربه اوباش حکومتی را ازسرگذراندیم.

---------------------------

تصویر همراه مطلب تمثیلی است.

 

دیدگاه‌ها

ناشناس

سلام آقای جودکی، از دیدن نام شما در به پیش خیلی خوشحال شدم.یاد ایامی که درسال ۱۳۶۳ ، در ۲۰۹ اوین باهم گذراندیم به خیر، یادم است یک روز درهواخوری سر راهرو ۲۰۹ ، بطور اتفاقی فهمیدیم «همایون» در حمام است.از پنجره حمام با همایون زنده یاد دست می‌دادیم و یکی از ما ،نوبتی هوای درب هواخوری را داشتیم تا نگهبان سر زده در را باز نکند و نبیند.خاطرات بسیار باارزشی برای من از آن هم سلول بودن باشما برجای مانده است.پایدار و سرافراز باشید.علی

ش., 30.01.2021 - 00:02 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید